دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و هفت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Constrict

  [kənˈstrɪkt]

Verb

to become tighter or narrower; to make something tighter or narrower

هم کشیدن، (خود را) جمع کردن، تنگ کردن، منقبض کردن، همفشردن، ترنجیدن

to limit what somebody is able to do

محدود کردن، مقید کردن، دست و بال بسته کردن، در تنگنا قرار دادن، وبال گردن شدن

Synonyms

squeeze, contract, narrow, restrict, shrink, tighten, pinch, choke, cramp, strangle, compress, strangulate, limit, confine, curb, inhibit, delimit, straiten

Examples

Ice constricts the blood vessels.

یخ موجب تنگ شدن (انقباض) رگ‌ها می‌شود.

Personal problems constricted his art.

مسائل شخصی هنر او را دستخوش محدودیت کرد.

A boa kills its prey by curling and constricting itself.

مار بوآ با حلقه کردن و همفشردن خود طعمه‌اش را می‌کشد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>