Constrict
[kənˈstrɪkt]Verb
to become tighter or narrower; to make something tighter or narrower
هم کشیدن، (خود را) جمع کردن، تنگ کردن، منقبض کردن، همفشردن، ترنجیدن
to limit what somebody is able to do
محدود کردن، مقید کردن، دست و بال بسته کردن، در تنگنا قرار دادن، وبال گردن شدن
Synonyms
squeeze, contract, narrow, restrict, shrink, tighten, pinch, choke, cramp, strangle, compress, strangulate, limit, confine, curb, inhibit, delimit, straiten
Examples
Ice constricts the blood vessels.
یخ موجب تنگ شدن (انقباض) رگها میشود.
Personal problems constricted his art.
مسائل شخصی هنر او را دستخوش محدودیت کرد.
A boa kills its prey by curling and constricting itself.
مار بوآ با حلقه کردن و همفشردن خود طعمهاش را میکشد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.