Encumbrance
[ɪnˈkʌmbrəns]Noun
a person or thing that prevents somebody from moving easily or from doing what they want
مختل سازی، بازداری، دست و بال بندی، مزاحمت، مضیقه (به ویژه مالی)، کندسازی، (هر چیز سنگین کننده یا مزاحم) بار، دردسر، گرفتاری، مزاحم، وبال گردن، اسباب زحمت، دست و پاگیر، مانع، رادع
Synonyms
burden, weight, difficulty, load, drag, liability, obstacle, embarrassment, obstruction, albatross, millstone, hindrance, handicap, restraint, inconvenience, impediment
Examples
At times, relatives become encumbrances.
گاهی اوقات خویشاوندان وبال گردن میشوند.
I felt I was being an encumbrance to them.
من احساس کردم دارم سربار آن ها می شوم.
The widow advertised herself as "without encumbrance".
آن زن بیوه خودش را "بدون دردسر" معرفی کرد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.