دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Encumbrance

  [ɪnˈkʌmbrəns]

Noun

a person or thing that prevents somebody from moving easily or from doing what they want

مختل سازی، بازداری، دست و بال بندی، مزاحمت، مضیقه (به ویژه مالی)، کندسازی، (هر چیز سنگین کننده یا مزاحم) بار، دردسر، گرفتاری، مزاحم، وبال گردن، اسباب زحمت، دست و پاگیر، مانع، رادع

Synonyms

burden, weight, difficulty, load, drag, liability, obstacle, embarrassment, obstruction, albatross, millstone, hindrance, handicap, restraint, inconvenience, impediment

Examples

At times, relatives become encumbrances.

گاهی اوقات خویشاوندان وبال گردن می‌شوند.

I felt I was being an encumbrance to them.

من احساس کردم دارم سربار آن ها می شوم.

The widow advertised herself as "without encumbrance".

آن زن بیوه خودش را "بدون دردسر" معرفی کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>