Epitome
[ɪˈpɪtəmi]Noun
a perfect example of something
نمونه، مظهر، تجلی
Synonyms
personification, essence, embodiment, type, representation, norm, archetype, exemplar, typical example, quintessence
Examples
My mother was the epitome of kindness.
مادرم نمونهی مهربانی بود.
He is the epitome of a modern young man.
او مظهر یک جوان مدرن است.
Clothes that are the epitome of good taste.
لباس هایی که مظهر سلیقه خوب هستند.
The British system of government is the epitome of traditionalism.
نظام حکومت انگلستان مظهر سنتگرایی است.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.