دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Rustic

  [ˈrʌstɪk]

Adjective

typical of the country or of country people; simple

روستایی، ساده، بی تکلف، طبیعی، دست نخورده

​made very simply of rough wood

ساخته شده از شاخ و برگ، ترکه‌ای

Synonyms

rural, country, pastoral, bucolic, sylvan, Arcadian, countrified, upcountry, agrestic, simple, homely, basic, plain, homespun, unsophisticated, unrefined, artless, unpolished

Antonyms

urban, cosmopolitan, grand, polished, sophisticated, elegant, refined

Examples

Rustic chairs

صندلی‌های ترکه‌ای

Rustic scenery

مناظر روستایی

His rustic tendency to talk loud.

تمایل دهاتی‌وار او به بلند حرف زدن.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>