Prognosticate
[prɑːɡˈnɑːstɪkeɪt]Verb
to foretell (future events) according to present signs or indications; prophesy
(از روی نشانهها) پیش بینی کردن، پیشگویی کردن، حاکی بودن از
Synonyms
call, forecast, foretell, predict, project, adumbrate, augur, bode, forerun, foreshadow, foretoken, portend, prefigure, presage
Examples
To prognosticate a rosy future
آیندهی امیدبخشی را پیش بینی کردن
Urban architectural renewal that prognosticates a social and cultural renaissance.
نوسازی معماری شهری که یک رنسانس اجتماعی و فرهنگی را پیشبینی میکند.
It is the most important matter to influence the stability and prognosticate of surgery.
مهم ترین موضوع، تاثیرگذاری بر ثبات و پیش آگهی جراحی است.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.