دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته اول ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Tinge

  [tɪndʒ]

Noun

a small amount of a colour, feeling or quality

ته رنگ، رنگسایه، رد، اثر خفیف، نشان ضعیف

Synonyms

tint, colour, shade, cast, wash, stain, dye, tincture, trace, bit, drop, touch, suggestion, dash, pinch, smack, sprinkling, smattering, soupçon

Examples

Her skin had an unhealthy yellowish tinge

پوست او ته رنگ زرد و بیمار گونه‌ای داشت.

There was a tinge of anger in her voice

اثر ضعیفی از خشم در صدای او وجود داشت.

To feel a tinge of envy

احساس حسادت کمی داشتن

There was a faint pink tinge to the sky.

رنگ صورتی کمرنگ در آسمان دیده می شد.

There was a tinge of sadness in her voice.

غم و اندوه کمی در صدایش موج می زد.

Tinge

  [tɪndʒ]

Verb

to add a small amount of color to something

دارای ته‌رنگ کردن، ته رنگ زدن، رنگدار کردن، آژدن، رزیدن، گونا کردن

to add a small amount of a particular emotion or quality to something

دارای نشانه‌ی خفیفی از چیزی کردن، اثر کم گذاشتن یا داشتن

Synonyms

tint, color, shade, stain, dye, suffuse, touch, flavor, modify, sour, imbue

Examples

Joy tinged with sorrow

شادی کمی آمیخته با غم

Mina's dark hair has become tinged with gray.

موی تیره‌ی مینا کمی خاکستری شده است.

Sadness tinged his voice.

غم صدایش را گرفته بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>