Tinge
[tɪndʒ]Noun
a small amount of a colour, feeling or quality
ته رنگ، رنگسایه، رد، اثر خفیف، نشان ضعیف
Synonyms
tint, colour, shade, cast, wash, stain, dye, tincture, trace, bit, drop, touch, suggestion, dash, pinch, smack, sprinkling, smattering, soupçon
Examples
Her skin had an unhealthy yellowish tinge
پوست او ته رنگ زرد و بیمار گونهای داشت.
There was a tinge of anger in her voice
اثر ضعیفی از خشم در صدای او وجود داشت.
To feel a tinge of envy
احساس حسادت کمی داشتن
There was a faint pink tinge to the sky.
رنگ صورتی کمرنگ در آسمان دیده می شد.
There was a tinge of sadness in her voice.
غم و اندوه کمی در صدایش موج می زد.
Tinge
[tɪndʒ]Verb
to add a small amount of color to something
دارای تهرنگ کردن، ته رنگ زدن، رنگدار کردن، آژدن، رزیدن، گونا کردن
to add a small amount of a particular emotion or quality to something
دارای نشانهی خفیفی از چیزی کردن، اثر کم گذاشتن یا داشتن
Synonyms
tint, color, shade, stain, dye, suffuse, touch, flavor, modify, sour, imbue
Examples
Joy tinged with sorrow
شادی کمی آمیخته با غم
Mina's dark hair has become tinged with gray.
موی تیرهی مینا کمی خاکستری شده است.
Sadness tinged his voice.
غم صدایش را گرفته بود.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما