دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سوم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Incipient

  [ɪnˈsɪpiənt]

Adjective

just beginning

در مرحله‌ی ابتدایی، آغازین، در شرف تکوین، تکوینی

Synonyms

beginning, starting, developing, originating, commencing, embryonic, nascent, inchoate, inceptive

Examples

An incipient illness

بیماری در حال شروع

Signs of incipient unrest

علائم ناآرامی اولیه

I am pretty sure that these noises do not proceed from incipient compression failures.

من کاملاً مطمئن هستم که این صداها از خرابی های فشرده سازی اولیه ایجاد نمی شوند.

An incipient drinking problem

مشکل اولیه نوشیدن الکل

Yet despite these incipient industrial concentrations, the economy of Piedmont remained overwhelmingly agrarian and rural.

با این حال، با وجود این تمرکز صنعتی اولیه، اقتصاد "پیدمونت" عمدتاً کشاورزی و روستایی باقی ماند.

Some assiduously fill notebooks with writing: incipient novelists or thesis writers?

برخی با جدیت دفترچه ها را با نوشتن پر می کنند: رمان نویسان ابتدایی (خام و بی تجربه) یا پایان نامه نویسان؟

The wind came howling down the street full of rain and incipient snow.

باد در خیابان پر از باران و برفی که تازه شروع شده، زوزه می کشید.

The incipient spouses are of course excited by the adventure, the new life, heralded by marriage.

زوجین جدید البته از ماجراجویی و زندگی جدید که ثمره ازدواج است، هیجان زده هستند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>