دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سوم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Mundane

  [mʌnˈdeɪn]

Adjective

not interesting or exciting

عادی، معمولی، پیش پا افتاده، مثل همیشه

concerned with ordinary daily life rather than religious matters

دنیوی، این جهانی، ایدری، خاکزاد

Synonyms

ordinary, routine, commonplace, banal, everyday, day-to-day, vanilla, prosaic, humdrum, workaday, earthly, worldly, human, material, fleshly, secular, mortal, terrestrial, temporal, sublunary

Antonyms

interesting, original, novel, exciting, dramatic, unusual, extraordinary, uncommon, ground-breaking, left-field, heavenly, spiritual, ethereal, unworldly

Examples

It's a mundane book.

کتاب پیش پا افتاده‌ای است.

The problems of mundane life

مسایل زندگانی این جهانی

A mundane task/job

یک کار/ شغل پیش پا افتاده

I lead a pretty mundane existence.

من زندگی بسیار پیش پا افتاده ای را سپری می کنم.

On a more mundane level, can we talk about the timetable for next week?

در یک سطح عادی تر، آیا می توانیم در مورد جدول زمانی هفته آینده صحبت کنیم؟

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>