دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهارم ۱۱۰۰
امتیاز دهید

Scoff

  [skɑːf]

Verb

to talk about somebody/something in a way that makes it clear that you think they are stupid or silly

مسخره کردن، تسخر زدن، خندیدن

(informal) to eat a lot of something quickly

(انگلیس - خودمانی) خوردن، بلعیدن

Synonyms

scorn, mock, laugh at, ridicule, knock, scout, taunt, despise, sneer, jeer, deride, slag (off), flout, belittle, revile, make light of, poke fun at, twit, take the piss (out of), gibe, pooh-pooh, make sport of, gobble (up), wolf, devour, bolt, cram, put away, guzzle, gulp down, gorge yourself on, gollop, stuff yourself with, cram yourself on, make a pig of yourself on

Examples

The other scoffed that from ebb and flow ...

آن دگر تسخر زدی کز جزر و مد ...

They scoffed at his threats.

تهدیدهای او را به باد تمسخر گرفتند.

Don't scoff—she's absolutely right.

مسخره نکنید - او کاملاً درست می گوید.

He scoffed at our amateurish attempts.

او تلاش های آماتوری ما را به سخره گرفت.

‘Don't be ridiculous,’ she scoffed.

او با تمسخر گفت: «مسخره نباش».

Who scoffed all the grapes?

چه کسی تمام انگورها را خورده است؟

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>