دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته پنجم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Admonish

  [ədˈmɑːnɪʃ]

Verb

to tell somebody strongly and clearly that you do not approve of something that they have done

بازخواست کردن، (به‌طور ملایم) انتقاد کردن

to strongly advise somebody to do something

تذکر دادن، پند دادن، نصیحت کردن، متنبه کردن، برحذر داشتن

Synonyms

reprimand, caution, censure, rebuke, scold, berate, check, chide, tear into, tell off, reprove, upbraid, read the riot act to someone, carpet, chew out, tear someone off a strip, give someone a rocket, slap someone on the wrist, rap someone over the knuckles, advise, suggest, warn, urge, recommend, counsel, caution, prescribe, exhort, enjoin, forewarn

Antonyms

praise, applaud, compliment, congratulate, commend, big up

Examples

He admonished them not to be absent again.

به آنها هشدار داد که دیگر غایب نشوند.

I admonished them that any violation of my orders would cost them dearly.

به آنها گوشزد کردم که تخلف از دستوراتم برایشان گران تمام خواهد شد.

He admonished his children to keep their promises

او به فرزندانش اندرز داد که به قول خود وفا کنند.

She was admonished for chewing gum in class.

او به خاطر آدامس جویدن در کلاس بازخواست شد.

A warning voice admonished him not to let this happen.

صدای هشدار دهنده ای به او توصیه کرد که اجازه ندهد این اتفاق بیفتد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>