Distraught
[dɪˈstrɔːt]Adjective
extremely upset and anxious so that you cannot think clearly
پریشان خاطر، پریشان، آشفته، شوریده، سراسیمه، ناپروای
Synonyms
frantic, wild, desperate, mad, anxious, distressed, raving, distracted, hysterical, worked-up, agitated, crazed, overwrought, out of your mind, at the end of your tether, wrought-up, beside yourself
Examples
She was distraught with grief for her dead husband.
سوگواری برای شوهر مردهاش او را کاملا شوریده حال کرده بود.
She’s still too distraught to speak about the tragedy.
او هنوز آنقدر مضطرب است که نمی تواند درباره این تراژدی صحبت کند.
The child’s distraught parents pleaded for witnesses to contact the police.
والدین مضطرب کودک از شاهدان خواستند تا با پلیس تماس بگیرند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.