Feasible
[ˈfiːzəbl]Adjective
that is possible and likely to be achieved
عملی، کردنی، شدنی، کنشپذیر، ممکن، شایند، محتمل، باور کردنی، باورپذیر، باورین
Synonyms
practicable, possible, reasonable, viable, workable, achievable, attainable, realizable, likely
Antonyms
impossible, unreasonable, inconceivable, untenable, unworkable, impracticable, unviable
Examples
A feasible plan
نقشهی شدنی
A feasible story
داستان باور کردنی
It's perfectly feasible to produce electricity without creating pollution.
تولید برق بدون ایجاد آلودگی کاملا امکان پذیر است.
The treatment has not proved feasible.
این درمان ثابت نشده است.
At first this did not seem like a feasible suggestion.
در ابتدا این پیشنهاد عملی به نظر نمی رسید.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.