دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته ششم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Feasible

  [ˈfiːzəbl]

Adjective

that is possible and likely to be achieved

عملی، کردنی، شدنی، کنش‌پذیر، ممکن، شایند، محتمل، باور کردنی، باورپذیر، باورین

Synonyms

practicable, possible, reasonable, viable, workable, achievable, attainable, realizable, likely

Antonyms

impossible, unreasonable, inconceivable, untenable, unworkable, impracticable, unviable

Examples

A feasible plan

نقشه‌ی شدنی

A feasible story

داستان باور کردنی

It's perfectly feasible to produce electricity without creating pollution.

تولید برق بدون ایجاد آلودگی کاملا امکان پذیر است.

The treatment has not proved feasible.

این درمان ثابت نشده است.

At first this did not seem like a feasible suggestion.

در ابتدا این پیشنهاد عملی به نظر نمی رسید.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>