دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته ششم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Discern

  [dɪˈsɜːrn]

Verb

to know, recognize or understand something, especially something that is not obvious

تمیز دادن، تشخیص دادن، نیماد کردن

to see or hear something, usually with difficulty

پی‌بردن، فهمیدن

Synonyms

distinguish, determine, detect, discriminate, pick out, differentiate, make a distinction, see, perceive, make out, notice, observe, recognize, behold, catch sight of, suss (out), espy, descry

Examples

In the darkness, I could only discern shadows.

در تاریکی فقط سایه‌ها را تشخیص می‌دادم.

A convoy of ten trucks was discerned by our soldiers this morning.

کاروانی مرکب از ده کامیون امروز صبح توسط سربازان ما شناسایی شد.

To discern right from wrong

درست را از نادرست تمیز دادن

He discerned the quiet sobbing of a woman in the next room

به زاری آرام زنی در اتاق مجاور پی‌برد.

I soon discerned her true intention.

بزودی به نیت واقعی او پی بردم.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>