دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته ششم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Consternation

  [ˌkɑːnstərˈneɪʃn]

Noun

a worried, sad feeling after you have received an unpleasant surprise

بهت، بهت‌زدگی، ماتی، حیرت، دلهره، وحشت

Synonyms

dismay, shock, alarm, horror, panic, anxiety, distress, confusion, terror, dread, fright, amazement, fear, bewilderment, trepidation

Examples

To the audience's consternation, the corpse began to speak.

ناگهان در میان حیرت تماشاگران جسد به سخن درآمد.

To flee in consternation

با وحشت فرار کردن

The announcement of her retirement caused consternation among tennis fans.

اعلام بازنشستگی او باعث تعجب طرفداران تنیس شد.

Her mouth fell open in consternation.

دهانش از تعجب باز ماند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>