Consternation
[ˌkɑːnstərˈneɪʃn]Noun
a worried, sad feeling after you have received an unpleasant surprise
بهت، بهتزدگی، ماتی، حیرت، دلهره، وحشت
Synonyms
dismay, shock, alarm, horror, panic, anxiety, distress, confusion, terror, dread, fright, amazement, fear, bewilderment, trepidation
Examples
To the audience's consternation, the corpse began to speak.
ناگهان در میان حیرت تماشاگران جسد به سخن درآمد.
To flee in consternation
با وحشت فرار کردن
The announcement of her retirement caused consternation among tennis fans.
اعلام بازنشستگی او باعث تعجب طرفداران تنیس شد.
Her mouth fell open in consternation.
دهانش از تعجب باز ماند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.