Chagrin
[ʃəˈɡrɪn]Noun
a feeling of being disappointed or annoyed
سر افکندگی، آزردگی خاطر، دلخوری، احساس شرم و دلزدگی (به خاطر شکست یا نومیدی یا نارو خوردن)، حسرت، تنگدلی
Synonyms
annoyance, embarrassment, humiliation, dissatisfaction, disquiet, displeasure, mortification, discomfiture, vexation, discomposure
Examples
"much to sb chagrin"
اصطلاح پرکاربری است به معنی: بسیار تاسف برانگیز است، یا بسیار باعث شرمندگی است یا بسیار ناراحت کننده است.
Ahmad discovered to his great chagrin that he had failed the examination.
احمد با کمال سرافکندگی دریافت که در امتحان رد شده است.
My children have never shown an interest in music, much to my chagrin.
کودکان من تا حالا هیچ علاقه ای به موسیقی نشان نداده اند، و این مایه سرافکندگی است.
To my chagrin, nobody wanted to hear me sing.
بسیار تاسف برانگیز است که هیچ کس نمی خواست آواز من را بشنود.
"Jon" had discovered parties, wine and women, much to the chagrin of his parents.
"جون" متوجه شد که مهمانی ها، شراب و زنان بسیار باعث ناراحتی و سرافکندگی والدینش شده بود.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما