Masticate
[ˈmæstɪkeɪt]Verb
to bite food many times as you eat it
جویدن، خاییدن، خرد کردن، ریز ریز کردن، له کردن
Synonyms
chew, eat, champ, crunch, munch
Examples
This animal eats fruit from several trees but does not masticate the food.
این حیوان میوه چندین درخت را می خورد اما غذا را نمی جود.
Her mouth was working, as if she was masticating some tasty titbit.
همیشه دهانش کار می کند، انگار دائما مشغول جویدن یه خوراکی خوشمزه است.
Americans now masticate 86 million pounds of meat every day.
آمریکایی ها در حال حاضر روزانه ۸۶ میلیون پوند گوشت مصرف می کنند.
Don't gulp everything down without masticating.
بدون جویدن همه چیز را قورت ندهید.
The mouth is so dry that it is difficulty for the patient to masticate and swallow food.
دهان آنقدر خشک است که جویدن و قورت دادن غذا برای بیمار مشکل است.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما