Malady
[ˈmælədi]Noun
a serious problem
آزار، اختلال، مشکل در جامعه، نابسامانی
an illness
بیماری، ناخوشی، بیماری/اختلال روانی، مرض
Synonyms
disease, complaint, illness, disorder, sickness, ailment, affliction, infirmity, ill, indisposition, lurgy
Examples
A malady without a cure
درد بی درمان
Social maladies caused by ignorance.
بیماری های اجتماعی ناشی از جهالت
The malady of today's youth is the lack of faith, that's all.
بیماری جوانان امروز بیایمانی است و بس.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.