Propitious
[prəˈpɪʃəs]Adjective
likely to produce a successful result
خوش طالع، خجسته، فرخ، فرخنده، نیکبخت، مساعد
Synonyms
favorable, timely, promising, encouraging, bright, lucky, fortunate, prosperous, rosy, advantageous, auspicious, opportune, full of promise
Examples
A propitious moment
نشان حاکی از نیک بختی
Propitious time
زمان مناسب، در زمان مساعد
With the economy in recession, it was not a propitious time to start a business.
با آن رکود اقتصادی زمان مناسبی واسه راه اندازی کسب و کار نبود.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.