Complicity
[kəmˈplɪsəti]Noun
the act of taking part with another person in a crime
(در کارهای بد) همدستی، مشارکت (در جرم)
Synonyms
collusion, conspiracy, collaboration, connivance, abetment
Examples
He denied complicity in the murder.
او همدستی در قتل را رد کرد.
He is accused of complicity in the prisoners' escape.
او متهم است که در فرار زندانیان دست داشته.
He hadn't been part of the planning of the robbery, but he was severely punished for his complicity in the crime nonetheless.
او در برنامه ریزی سرقت دست نداشت، اما با این وجود به دلیل همدستی در این جرم به شدت مجازات شد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.