دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته پانزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Complicity

  [kəmˈplɪsəti]

Noun

the act of taking part with another person in a crime

(در کارهای بد) همدستی، مشارکت (در جرم)

Synonyms

collusion, conspiracy, collaboration, connivance, abetment

Examples

He denied complicity in the murder.

او همدستی در قتل را رد کرد.

He is accused of complicity in the prisoners' escape.

او متهم است که در فرار زندانیان دست داشته.

He hadn't been part of the planning of the robbery, but he was severely punished for his complicity in the crime nonetheless.

او در برنامه ریزی سرقت دست نداشت، اما با این وجود به دلیل همدستی در این جرم به شدت مجازات شد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>