دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته پانزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Accomplice

  [əˈkɑːmplɪs]

Noun

a person who helps another to commit a crime or to do something wrong

شریک جرم، همدست، معاون جرم

Synonyms

partner in crime, ally, associate, assistant, companion, accessory, comrade, helper, colleague, collaborator, confederate, henchman, coadjutor, abettor

Examples

An accomplice to murder

شریک قتل

He was betrayed by his accomplice.

شریک جرمش او را لو داد.

The police suspect that he had an accomplice.

پلیس مظنون است که او همدست داشته است.

She became his unwitting accomplice in the robbery.

همدست ناخواسته او در سرقت شد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>