Fetter
[ˈfetər]Verb
to limit somebody’s freedom to do what they want
مقید کردن، (پیشرفت و غیره را) مانع شدن، دست و پا گیر شدن، بستانه زدن به، محدود کردن
to put chains around a prisoner’s feet
غل و زنجیر کردن، پابند زدن به، بخو کردن
Synonyms
restrict, bind, confine, curb, restrain, hamstring, hamper, encumber, clip someone's wings, trammel, straiten, chain, tie, tie up, shackle, hobble, hold captive, manacle, gyve, put a straitjacket on
Examples
Too many regulations have fettered traders.
مقررات بیش از حد دست و پای تجار را بسته است.
Fettered cows
گاوهای غل و زنجیرشده
He felt fettered by petty rules and regulations.
او احساس میکرد که توسط قوانین و مقررات کوچک محدود شده است.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.