دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته پانزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Fetter

  [ˈfetər]

Verb

to limit somebody’s freedom to do what they want

مقید کردن، (پیشرفت و غیره را) مانع شدن، دست و پا گیر شدن، بستانه زدن به، محدود کردن

to put chains around a prisoner’s feet

غل و زنجیر کردن، پابند زدن به، بخو کردن

Synonyms

restrict, bind, confine, curb, restrain, hamstring, hamper, encumber, clip someone's wings, trammel, straiten, chain, tie, tie up, shackle, hobble, hold captive, manacle, gyve, put a straitjacket on

Examples

Too many regulations have fettered traders.

مقررات بیش از حد دست و پای تجار را بسته است.

Fettered cows

گاوهای غل و زنجیرشده

He felt fettered by petty rules and regulations.

او احساس می‌کرد که توسط قوانین و مقررات کوچک محدود شده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>