دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس ششم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Thorough

  [ˈθɜːrəʊ]

Adjective

done completely; with great attention to detail AND (of a person) doing things very carefully and with great attention to detail

کامل، سرتاسر، از آغاز تا پایان، از سر تا ته، تاته، جانانه، به تمام معنی، جامع، دقیق، موشکاف، موشکافانه

Synonyms

comprehensive, full, complete, sweeping, intensive, in-depth, exhaustive, all-inclusive, all-embracing, leaving no stone unturned, complete, total, absolute, utter, perfect, entire, pure, sheer, outright, downright, unqualified, out-and-out, unmitigated, arrant, deep-dyed

Antonyms

cursory, half-hearted, haphazard, partial, superficial, incomplete, imperfect

Examples

The police made a thorough search of the house after the crime had been reported.

بعد از این که‌ جنایت‌ گزارش شد، پلیس‌ جستجوی کاملی‌ از خانه‌ انجام داد.

My science teacher praised Sandy for doing a thorough job of cleaning up the lab.

معلم‌ علوم من‌ «سندی» را به‌ خاطر تمیز کردن کامل‌ آزمایشگاه، تحسین‌ کرد.

Mom decided to spend the day in giving the basement a thorough cleaning.

مادر تصمیم‌ گرفت‌ تمام روز را صرف تمیز کردن کامل‌ زیر زمین‌ کند.

A thorough rascal!

یک رذل به تمام معنی!

A thorough checkup

یک معاینه‌ی کامل

A thorough search

جستجوی موشکافانه

A thorough researcher

پژوهشگر دقیق

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>