دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس ششم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Client

  [ˈklaɪənt]

Noun

person for whom a lawyer acts; customer OR a person who uses the services or advice of a professional person or organization

شخصی‌ که‌ وکیل‌ برای او کار می‌کند، مؤکل‌، مشتری، مراجع، چاره‌جوی، کار آور، کارده

Synonyms

customer, consumer, buyer, patron, shopper, habitué, patient

Antonyms

manager, marketer, rear

Examples

The lawyer told her client that she could predict the outcome of his trial.

وکیل‌ به‌ مؤکلش‌ گفت‌ می‌تواند نتیجه‌ محاکمه‌اش را پیش‌ بینی‌ کند.

My uncle tried to get General Motors to be a client of his company.

عموی من‌ سعی‌ کرد شرکت‌ جنرال موتور را وادار کند یکی‌ از مشتریان شرکتش‌ باشد.

If this restaurant doesn’t improve its service, all its clients will vanish.

اگر این‌ رستوران خدماتش‌ را بهتر نکند تمام مشتریانش‌ ناپدید می‌شوند.

Doctors have patients but lawyers have clients.

دکترها مریض دارند ولی وکلا موکل.

Several large companies are the clients of this advertising agency.

چندین شرکت بزرگ مشتری این آژانس تبلیغاتی هستند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>