دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته نوزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Rife

  [raɪf]

Adjective

​if something bad or unpleasant is rife in a place, it is very common there

شایع، عادی، فراگستر، پراکنده، پررواج

full of something bad or unpleasant

فراوان، پر، مملو، سرشار

Synonyms

widespread, abundant, plentiful, rampant, general, common, current, raging, universal, frequent, prevailing, epidemic, prevalent, ubiquitous, abounding, full, alive, bursting, swarming, seething, teeming

Examples

to be rife

شایع بودن، فراگستر بودن

Rife with error

پراز غلط

Corruption was rife in many ministries.

در بسیاری از وزارت‌خانه‌ها فساد رواج داشت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>