دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و سه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Perspicacious

  [ˌpɜːrspɪˈkeɪʃəs]

Adjective

able to understand somebody/something quickly and accurately; showing this

ژرفنگر، با ذکاوت، زیرک، زودفهم

Synonyms

perceptive, aware, sharp, keen, acute, alert, clever, penetrating, shrewd, discerning, astute, observant, clear-sighted, percipient, sharp-witted, sagacious

Examples

A perspicacious remark

یک اظهار نظر زیرکانه

She was awarded a prize for her perspicacious essay.

او برای مقاله زیرکانه اش جایزه دریافت کرد.

He was perspicacious enough to realize that things were soon going to change.

او به اندازه کافی زیرک بود که متوجه شد همه چیز به زودی تغییر خواهد کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>