دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و سه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Maladjusted

  [ˌmæləˈdʒʌstɪd]

Adjective

having mental and emotional problems that lead to unacceptable behavior

ناسازگار (به ویژه نسبت به شرایط محیط)، دژسازگار

Synonyms

disturbed, hung-up, alienated, unstable, estranged, neurotic

Examples

A large proportion of the children who are television addicts are already maladjusted.

بخش بزرگی از کودکانِ معتاد تلویزیون در حال حاضر ناسازگار هستند.

Psychologists are dealing with the problem of maladjusted adolescence and " juvenile delinquency ".

روانشناسان با مسئله نوجوانی ناسازگار و «بزهکاری نوجوانان» سروکار دارند.

Years ago, people might have called them selfish, lonely or maladjusted because they were only children.

سال ها پیش، مردم ممکن بود آنها را خودخواه، تنها یا ناسازگار خطاب کنند، زیرا آن ها تنها بچه بودند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>