Unforeseen
[ˌʌnfɔːrˈsiːn]Adjective
not known beforehand; unexpected OR that you did not expect to happen
از قبل نامعلوم، غیر منتظره ، پیشبینی نشده
Synonyms
unexpected, unanticipated, unpredicted, surprise, surprising, sudden, startling, accidental, abrupt, out of the blue, unlooked-for, unenvisaged
Antonyms
expected, predicted, anticipated, envisaged, foreseen
Examples
We had some unforeseen problems with the new engine.
مشکلات پیش بینی نشده ای با موتور جدید داشتیم.
The probe into the Congressman’s finances turned up some unforeseen difficulties.
تحقییق پیرامون امور مالی عضو کنگره، مشکلات پیش بینی نشده ای به همراه داشت.
The divers faced unforeseen trouble in their search for the wreck.
غواصان در جستجو برای لاشهی کشتی، با مشکل غیر منتظرهای روبرو شدند.
An unforeseen occurrence
اتفاق پیش بینی نشده
Because of unforeseen circumstances
به واسطه ی شرایط پیش بینی نشده
Barring any unforeseen events
اگر اتفاقات غیر مترقبه پیش نیاید
As a safeguard against unforeseen events
به عنوان حفاظت در مقابل رویدادهای پیش بینی نشده
This mission may involve unforeseen dangers.
این ماموریت ممکن است خطرهای پیش بینی نشده ای را در برداشته باشد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما