Array
[əˈreɪ]Noun
a group or collection of things or people, often one that is large or impressive
آرایش، آرایه، نمایش پرجلوه (اشخاص یا اشیا)، صف آراسته (سربازان)، آرایش نظامی
Synonyms
arrangement, show, order, supply, display, collection, exhibition, line-up, mixture, parade, formation, presentation, spectacle, marshalling, muster, disposition, clothing, dress, clothes, threads, garments, apparel, attire, garb, finery, regalia, raiment, schmutter
Examples
An impressive array of world leaders
گردهمایی چشمگیری از رهبران جهان
An endless array of new responsibilities
یک سلسلهی بیپایان از مسئولیتهای جدید
The soldiers were all in battle array.
سربازان به آرایش جنگی درآمده بودند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.