دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و هشت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Disgruntled

  [dɪsˈɡrʌntld]

Adjective

annoyed or disappointed because something has happened to upset you

ناخوشنود، ناراضی، غرغرو، دلخور، ناراحت، عصبی

Synonyms

discontented, dissatisfied, annoyed, irritated, put out, hacked (off), grumpy, vexed, pissed off, sullen, displeased, petulant, sulky, peeved, malcontent, testy, peevish, huffy, cheesed off

Examples

Disgruntled employees

کارمندان ناراضی

I left feeling disgruntled at the way I'd been treated.

از رفتاری که با من شده بود احساس نارضایتی کردم.

The relatives who were not invited to the wedding became very disgruntled.

قوم خویش هایی که به عروسی دعوت نشده بودند خیلی برزخ شدند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>