Disgruntled
[dɪsˈɡrʌntld]Adjective
annoyed or disappointed because something has happened to upset you
ناخوشنود، ناراضی، غرغرو، دلخور، ناراحت، عصبی
Synonyms
discontented, dissatisfied, annoyed, irritated, put out, hacked (off), grumpy, vexed, pissed off, sullen, displeased, petulant, sulky, peeved, malcontent, testy, peevish, huffy, cheesed off
Examples
Disgruntled employees
کارمندان ناراضی
I left feeling disgruntled at the way I'd been treated.
از رفتاری که با من شده بود احساس نارضایتی کردم.
The relatives who were not invited to the wedding became very disgruntled.
قوم خویش هایی که به عروسی دعوت نشده بودند خیلی برزخ شدند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.