دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و هشت ۱۱۰۰ هفته سی و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Equanimity

  [ˌekwəˈnɪməti]

Noun

a calm state of mind that means that you do not become angry or upset, especially in difficult situations

خونسردی، آرامش، تعادل (فکری و احساسی)، شکیبایی، بردباری

Synonyms

composure, peace, calm, poise, serenity, tranquility, coolness, aplomb, calmness, phlegm, steadiness, presence of mind, sang-froid, self-possession, placidity, level-headedness, imperturbability

Examples

To face life's problems with equanimity

با مسایل زندگی با شکیبایی روبرو شدن

He received the news with surprising equanimity.

او خبر را با آرامشی شگرف پذیرا شد.

She accepted the prospect of her operation with equanimity.

او چشم انداز عمل خود را با متانت پذیرفت.

She accepted the prospect of her operation with equanimity.

او چشم انداز عمل خود را با متانت پذیرفت.

The captain himself was worried, but he spoke with equanimity to the passengers and crew.

کاپیتان خودش نگران بود، اما با متانت با مسافران و خدمه صحبت کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>