دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Unwieldy

  [ʌnˈwiːldi]

Adjective

(of an object) difficult to move or control because of its size, shape or weight

(آنچه که به خاطر سنگینی یا اندازه یا شکل به کار بردن آن دشوار باشد) سخت کاربرد، بدقلق، بدبار، دیرجنب، بدقواره، دست و پاگیر

Synonyms

bulky, massive, hefty, clumsy, weighty, ponderous, ungainly, clunky, awkward, cumbersome, inconvenient, burdensome, unmanageable, unhandy

Examples

The tool's long handle made it unwieldy.

دسته بلند این ابزار، آن را سخت کاربرد کرده است.

The old car felt cumbersome and unwieldy.

ماشین قدیمی دست و پا گیر و ناخوشایند بود.

The first mechanical clocks were large and rather unwieldy.

اولین ساعت های مکانیکی بزرگ و نسبتاً غیر قابل حمل بودند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>