دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و یک ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Pall

  [pɔːl]

Verb

to become less interesting to somebody over a period of time because they have done or seen it too much

(از چیزی) زده شدن یا کردن، از مزه افتادن، بی مزه شدن، ملالت زده کردن، منزجر کردن، بیزار کردن یا شدن

Synonyms

become boring, become dull, become tedious, become tiresome, jade, cloy, become wearisome

Examples

After a while, sweet oily food palled him.

پس از مدتی خوراک‌های چرب و شیرین او را زده کرد.

After a year her new job began to pall.

پس از یکسال از شغل جدیدش دلزده شد.

Even the impressive scenery began to pall on me after a few hundred miles.

حتی مناظر چشمگیر بعد از چند صد مایل مرا زده کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>