دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Expedient

  [ɪkˈspiːdiənt]

Adjective

(of an action) useful or necessary for a particular purpose, but not always fair or right

سودمند، مصلحت آمیز، صلاح، مفید، مدبرانه، درخور، (مصلحت‌آمیز ولی نه اخلاقی یا منصفانه) ناگزیر، ناگزیرانه، رایزنانه، ستوهمند (انه)، مستاصل، از روی استیصال

Synonyms

advantageous, effective, useful, profitable, fit, politic, appropriate, practical, suitable, helpful, proper, convenient, desirable, worthwhile, beneficial, pragmatic, prudent, advisable, utilitarian, judicious, opportune

Antonyms

ineffective, detrimental, inappropriate, harmful, futile, unwise, impractical, ill-advised, imprudent, inadvisable, disadvantageous, inexpedient

Examples

The president did not find it expedient to attend the meeting.

رئیس جمهور صلاح ندانست که در جلسه حضور یابد.

He found it expedient to sacrifice the unborn child to save the mother.

ناگزیر شد برای نجات مادر کودک زاده نشده‌ی او را فدا کند.

The government has clearly decided that a cut in interest rates would be politically expedient.

دولت به وضوح تصمیم گرفته است که کاهش نرخ بهره از نظر سیاسی به مصلحت خواهد بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>