Begrudge
[bɪˈɡrʌdʒ]Verb
to feel unhappy that somebody has something because you do not think that they deserve it
غبطه خوردن، پژهان بردن، نپسندیدن، پسند نکردن، چشم دیدن کسی یا چیزی را نداشتن، موافق نبودن با
to feel unhappy about having to do, pay or give something
مضایقه کردن، با بی میلی دادن
Synonyms
resent, envy, grudge, be jealous of, be envious of, be resentful of, be bitter about, object to, be angry about, be pissed (off) about, give reluctantly, bear a grudge about, be in a huff about, give stingily, have hard feelings about
Examples
To begrudge others' wealth
به ثروت دیگران غبطه خوردن
He begrudges her every cent.
از دادن یک شاهی به او مضایقه میکند.
You surely don't begrudge him his happiness?
مطمئناً از خوشحالی او ناراحت نمی شوید؟
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.