دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Begrudge

  [bɪˈɡrʌdʒ]

Verb

to feel unhappy that somebody has something because you do not think that they deserve it

غبطه خوردن، پژهان بردن، نپسندیدن، پسند نکردن، چشم دیدن کسی یا چیزی را نداشتن، موافق نبودن با

to feel unhappy about having to do, pay or give something

مضایقه کردن، با بی میلی دادن

Synonyms

resent, envy, grudge, be jealous of, be envious of, be resentful of, be bitter about, object to, be angry about, be pissed (off) about, give reluctantly, bear a grudge about, be in a huff about, give stingily, have hard feelings about

Examples

To begrudge others' wealth

به ثروت دیگران غبطه خوردن

He begrudges her every cent.

از دادن یک شاهی به او مضایقه می‌کند.

You surely don't begrudge him his happiness?

مطمئناً از خوشحالی او ناراحت نمی شوید؟

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>