دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس نوزدهم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Calculate

  [ˈkælkjuleɪt]

Verb

find out by adding, subtracting, multiplying, or dividing; figure OR to use numbers to find out a total number, amount, distance, etc.

پی‌ بردن از طریق‌ جمع‌، تفریق‌، ضرب وتقسیم‌، محاسبه کردن، حساب کردن، آماردن، آماریدن

to guess something or form an opinion by using all the information available

برآورد کردن، (در اثر محاسبه) برداشت کردن، انگشتن، نتیجه گرفتن

Synonyms

work out, value, judge, determine, estimate, count, reckon, weigh, consider, compute, rate, gauge, enumerate, figure, plan, design, aim, intend, frame, arrange, formulate, contrive

Examples

The cook had to calculate the number of diners to see whether he could decrease his order for meat.

آشپز مجبور بود تعداد افراد میهمان به‌ شام را محاسبه‌ کند که‌ ببیند آیا می‌تواند سفارش برای گوشت‌ را کاهش‌ دهد.

In order to see how expensive the car was, the buyer calculated the tax and other charges.

خریدار، مقدار مالیات و دیگر هزینه‌ها را محاسبه‌ کرد تا ببیند قیمت‌ ماشین‌ چقدر است‌.

I used an abacus to calculate my average.

از یک‌ چرتکه‌ برای محاسبه‌ معدلم‌ استفاده کردم.

Nasser carefully calculated the amount he owed.

ناصر مبلغ بدهی خود را دقیقا حساب کرد.

Actions whose consequences could in no way be calculated.

اعمالی که نتایج آن به هیچ‌وجه برآوردشدنی نبود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>