Dilemma
[dɪˈlemə - daɪˈlemə]Noun
situation requiring a choice between two evils; a difficult choice OR a situation that makes problems, often one in which you have to make a very difficult choice between things of equal importance
موقعیتی که نیازمند انتخاب بین دو چیز بد است، یک انتخاب دشوار، (لزوم انتخاب یکی از دو چیز ناخوشایند) برهان ذوالحدین، احراج، قیاس دو حدی، گزین دژسویه، تنگنا، مخمصه، معضل، وضع دشوار، دو راهی خطرناک، مخطور، معما
Synonyms
predicament, problem, difficulty, spot, fix, mess, puzzle, jam, embarrassment, plight, strait, pickle, how-do-you-do, quandary, perplexity, tight corner or spot
Antonyms
solution
Examples
It is sensible not to panic in the face of a dilemma.
عاقلانه این است که در رویارویی با یک معضل نترسیم.
Lottie faced the dilemma of whether to approve of the operation or not.
«لتی» بر سر دو راهی قبول یا عدم قبول عمل جراحی قرار گرفت.
ln The Lady or the Tiger, the hero had the dilemma of which door to open.
در داستان «بانو یا ببر» قهرمان داستان در این مخمصه بود که کدام در را باز کند.
That subject gradually evolved into a dilemma.
آن موضوع کمکم به صورت معمایی درآمد.
Our dilemma was whether to lower prices or to accept fewer sales.
معضل ما این بود که اگر قیمتها را کم نمیکردیم فروش ما کم میشد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما