Compel
[kəmˈpel]Verb
force; get by force OR to force somebody to do something; to make something necessary
مجبور کردن، وادار کردن، ناچار کردن، ناگزیر کردن، به زور انجام دادن (یا به دست آوردن)، تحمیل کردن، ملزم کردن، ایجاب کردن
to cause a particular reaction
برانگیختن، جلب کردن
Synonyms
force, make, urge, enforce, railroad, drive, oblige, constrain, hustle, necessitate, coerce, bulldoze, impel, dragoon
Examples
It is not possible to compel a person to love his fellow man.
نمیتوان کسی را مجبور کرد تا همنوعش را دوست داشته باشد.
Heavy floods compelled us to stop.
سیلاب های شدید ما را مجبور به توقف کرد.
Mr. Gorlin is a teacher who does not have to compel me to behave.
آقای «گورلین» معلمی است که لازم نیست مرا مجبور کند تا درست رفتار کنم.
He felt compelled to interfere in their affairs.
او احساس میکرد که باید در کارهای آنها دخالت کند.
They compelled prisoners to work in factories.
آنها زندانیان را مجبور میکردند که در کارخانهها کار کنند.
His appearance compels one's curiosity.
قیافهی او کنجکاوی آدم را برمیانگیزد.
Obedience can be compelled, but not love.
اطاعت را میشود تحمیل کرد ولی عشق را نمیشود.
Circumstances have compelled a fundamental change in our plans.
شرایط، تغییر اساسی در برنامههای ما را الزامآور کرده است.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما