دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سوم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Typical

  [ˈtɪpɪkl]

Adjective

having the usual qualities or features of a particular type of person, thing or group OR happening in the usual way; showing what something is usually like

عادی، معمولی، (برای هر فرد یا چیز) ویژه، مخصوص، خاص

behaving in the way that you expect

مطابق انتظار رفتار کردن

Synonyms

classic, common, commonplace, emblematic, exemplary, natural, normal, ordinary, quintessential, regular, symbolic

Antonyms

abnormal, different, eccentric, extraordinary, infrequent, irregular, rare, refined, uncommon, unusual

Examples

The sinister character in the movie wore a typical costume, a dark shirt, loud tie, and tight jacket.

شخصیت‌ پلید فیلم‌، لباس نمادین‌، پیراهنی‌ تیره، کراواتی‌ بلند و یک‌ کت‌ تنگ‌ به‌ تن‌ داشت‌.

The horse ran its typical race, a slow start and a slower finish, and my uncle lost his wager.

اسب‌ در مسابقه‌ای که‌ ویژه او بود با شروعی‌ کند و پایانی‌ کندتر دوید و عمویم‌ شرطش‌ را باخت‌.

It was typical of the latecomer to conceal the real cause of his lateness.

پنهان کردن دلیل‌ واقعی‌ تأخیر از خصوصیات فردی بود که‌ دیر می‌آمد.

A typical summer day

یک روز تابستانی عادی

She's late again—typical!

او با اشتیاقی ازش انتظار می رفت، صحبت کرد.

It was typical of her to forget.

برای او معمولی بود که فراموش کند. (مطابق انتظار بود)

He spoke with typical enthusiasm.

طبق معمول او دوباره دیر کرده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>