Witty
[ˈwɪti]Adjective
cleverly amusing OR clever and humorous
به شکل زیرکانهای خنده دار، شوخطبع، شوخ، بذلهگو، لطیفهنویس، لطیفهگو، خوشطبع، خوشقریحه، شوخ طبعانه، لطیفه آمیز
Synonyms
humorous, gay, original, brilliant, funny, clever, amusing, lively, sparkling, ingenious, fanciful, whimsical, droll, piquant, facetious, jocular, epigrammatic, waggish
Antonyms
boring, stupid, dull, tedious, tiresome, uninteresting, witless, humourless, unamusing
Examples
Mr. Carlson’s witty introduction qualifies him as a first-rate speaker.
مقدمهی شوخ طبعانهی آقای «کارلسون» او را بعنوان سخنران درجهی یک شایسته میسازد.
Fay is too slow to appreciate such witty remarks.
«فی» در درک چنین اظهارات شوخ طبعانهای بسیار کند است.
The lawyer tried to prosecute the case by being witty and thereby entertaining the jury.
وکیل سعی کرد با شوخ طبعی محاکمه را پیگیری کند و بدین وسیله هیئت منصفه را سرگرم نماید.
A witty poet
شاعر شوخ طبع
One of the wittiest books I have read.
یکی از لطیفهآمیزترین کتابهایی که خواندهام.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما