دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و سه ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Hinder

  [ˈhɪndər]

Verb

hold back; make hard to do OR to make it difficult for somebody to do something or for something to happen

عقب‌ نگه‌ داشتن‌، انجام کار را دشوار ساختن‌، بازداری کردن، جلوگیری کردن، مانع شدن، سد راه شدن، باز ایستاندن، اشکال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دشوار کردن، به تاخیر انداختن، دیراندن، پرویشیدن

Synonyms

obstruct, stop, check, block, prevent, arrest, delay, oppose, frustrate, handicap, interrupt, slow down, deter, hamstring, hamper, thwart, retard, impede, hobble, stymie, encumber, throw a spanner in the works, trammel, hold up or back

Antonyms

help, aid, speed, support, further, benefit, encourage, advance, promote, hurry, accelerate, facilitate, quicken, fast-track, expedite

Examples

Deep mud hindered travel in urban centers.

گل‌ و لای عمیق‌ مانع‌ از سفر به‌ مراکز شهری شد.

The storm hindered the pursuit of the fleeing prisoners.

طوفان مانع‌ از تعقیب‌ زندانیان فراری شد.

Mona’s gloomy nature hinders her relationships with other people.

خلق‌ و خوی افسرده ی «مونا» مانع‌ از روابط‌ او با دیگران می‌شود.

Snow hindered the army's progress.

برف جلو پیشرفت قشون را گرفت.

He is hindered by a lack of education.

نداشتن تحصیلات وبال گردن او شده است.

A shortage of building materials has hindered the completion of the project.

کمبود مصالح ساختمانی اجرای طرح را عقب انداخته است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>