دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و سه ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Mute

  [mjuːt]

Noun

the mute button on a phone, television, etc.

دکمه سکوت (میوت) بر روی وسایل همچون موبایل، تلویزیون و...

a word for a person who is unable to speak that is now considered offensive

آدم لال، آدم ناگویا

Synonyms

deaf-and-dumb person, deaf-mute

Examples

The school for the mute

مدرسه‌ی لال‌ها

You're on mute (= your mute button is turned on)!

شما در حالت بی صدا هستید (= دکمه بی صدا شما روشن است)!

During a phone call, press mute to turn off the microphone.

در حین تماس تلفنی، برای خاموش کردن میکروفون، دکمه بی صدا را فشار دهید.

Mute

  [mjuːt]

Adjective

silent OR not speaking; not expressed in speech

کم حرف، بی حرف، ساکت، خموش، خاموش، ذکر نشده، بی کلام، غیرلسانی، غیرکلامی

unable to speak

ناتوان در صحبت‌، لال، گنگ

Synonyms

close-mouthed, silent, taciturn, tongue-tied, tight-lipped, unspeaking, dumb, unspoken, tacit, wordless, voiceless, unvoiced, speechless, aphasic, aphonic

Examples

The usually defiant child stood mute before the principal.

کودک معمولاً نافرمان در مقابل‌ مدیر ساکت‌ ایستاد.

People are no longer willing to remain mute on the subject of abuse of gun control.

مردم دیگر مایل‌ نیستند پیرامون موضوع سوء استفاده در کنترل سلاح ساکت‌ بمانند.

The horror of the famine left the inhabitants of the land mute with their tragic memories.

ترس از قحطی‌ ساکنان مزرعه‌ را با خاطرات غم‌ انگیزی که‌ از آن داشتند، درسکوت فرو برد.

A mute appeal

درخواست با ایما و اشاره

This child is both deaf and mute.

این کودک هم کر و هم لال است.

Men looked at Julie in mute admiration.

مردها با تحسین همراه با سکوت به جولی نگاه می‌کردند.

Throughout the meeting she remained mute.

از ابتدا تا انتهای جلسه سخنی به لب نیاورد.

Mute

  [mjuːt]

Verb

to turn off the sound on a phone, television, etc.

خاموش کردن صدای گوشی و تلویزیون و...

to make the sound of something, especially a musical instrument, quieter or softer, sometimes using a mute

(سازهای موسیقی) صدا کم کن، صدا کم کن به کار بردن

to make something weaker or less severe

از شدت رنگ کاستن، کم رنگ کردن

Synonyms

dampen, deaden, muffle, stifle, moderate, qualify, soften, subdue, tame, temper, tone down

Examples

She thought it better to mute her criticism.

او فکر کرد بهتر است میزان انتقاد خود را کمتر کند.

A button on the speaker mutes the microphone.

یک دکمه روی بلندگو میکروفون را بی صدا می کند.

In online meetings it is often best to mute yourself when you are not speaking.

در جلسات آنلاین اغلب بهتر است وقتی صحبت نمی کنید خود را بی صدا کنید.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>