دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و هشت ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Obedient

  [əˈbiːdiənt]

Adjective

doing what one is told; willing to obey OR always doing what you are told to do, or what the law, a rule etc says you must do

آنچه‌ که‌ به‌ او گفته‌ می‌ شود انجام می‌دهد، مایل‌ به‌ اطاعت‌، فرمان‌بردار، مطیع، هیرمند، سر به زیر، منقاد

Synonyms

submissive, yielding, compliant, under control, respectful, law-abiding, well-trained, amenable, docile, dutiful, subservient, deferential, tractable, acquiescent, biddable, accommodating, passive, meek, ingratiating, malleable, pliant, unresisting, bootlicking, obeisant, duteous

Antonyms

contrary, stubborn, rebellious, wayward, unruly, intractable, obstinate, disrespectful, unmanageable, obdurate, disobedient, ungovernable, undutiful

Examples

The obedient dog came when his master beckoned.

سگ‌ فرمانبر هنگامی‌ که‌ صاحبش‌ به‌ او اشاره کرد، جلو آمد.

Obedient to his father’s wishes, Guy did not explore any further.

«گای» که‌ نسبت‌ به‌ خواسته‌های پدرش فرمانبر بود، بیش‌ از این‌ تحقیق‌ نکرد.

When parents make reasonable requests of them, the majority of my friends are obedient.

اکثر دوستانم‌ زمانی که‌ والدین‌ شان از آنها خواهش‌های منطقی‌ دارند، مطیع‌ هستند.

An obedient child

کودک حرف شنو

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>