دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته اول ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Abound

  [əˈbaʊnd]

Verb

to exist in great numbers or quantities

وافر بودن، فراوان بودن، وفور داشتن

Synonyms

be plentiful, thrive, flourish, be numerous, proliferate, be abundant ,be thick on the ground, superabound

Examples

Abounding confidence

اطمینان زیاد

Wild animals abound in Africa

در افریقا حیوان وحشی فراوان است.

Fruits abound in Esfahan

در اصفهان میوه فراوان است.

Stories about his travels abound.

داستان های مربوط به سفرهای او فراوان است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>