دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ واژه‌های ۱۱۰۰ درس یازدهم ۵۰۴ هفته بیست و چهار ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Absurd

  [əbˈsɜːrd]

Adjective

plainly not true or sensible; foolish OR extremely silly; not logical and sensible

به‌ وضوح درست‌ یا عاقلانه‌ نیست‌، احمقانه‌، مسخره، پوچ، بی‌معنی، نامعقول

things that are or that seem to be absurd

مضحک، یاوه، عبث، گزافه

Synonyms

ridiculous, crazy, silly, incredible, outrageous, foolish, unbelievable, daft, hilarious, ludicrous, meaningless, unreasonable, irrational, senseless, preposterous, laughable, funny, stupid, farcical, illogical, incongruous, comical, zany, idiotic, nonsensical, inane, dumb-ass, cockamamie

Antonyms

smart, wise, reasonable, intelligent, sensible, rational, logical, prudent, sagacious

Examples

It was absurd to believe the fisherman’s tall tale.

باورکردن داستان طولانی‌ مرد ماهیگیر مسخره بود.

The flabby boy realized that the suggestion to diet was not absurd.

پسر شل‌ و ول فهمید که‌ پیشنهاد رژیم‌ غذایی‌ احمقانه‌ نبود.

Underestimating the importance of reading is absurd.

دست‌ کم‌ گرفتن‌ اهمیت‌ خواندن احمقانه‌ است‌.

Absurd claims

ادعاهای پوچ

That uniform makes the guards look absurd.

آن یونیفرم نگهبان ها را مضحک جلوه می دهد.

Of course it's not true, what an absurd idea.

البته این درست نیست، چه ایده بی معنی ای.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>