دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس دوازدهم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Adequate

  [ˈædɪkwət]

Adjective

as much as is needed; fully sufficient OR enough in quantity, or good enough in quality, for a particular purpose or need

آن مقدار که‌ مورد نیاز است‌، کاملاً کافی‌، کافی، بسنده، به اندازه‌ی لازم

fairly good but not excellent

کافی ولی نه رضایتبخش، قابل قبول ولی نه عالی

Synonyms

passable, acceptable, middling, average, fair, ordinary, moderate, satisfactory, competent, mediocre, so-so, tolerable, up to scratch, presentable, unexceptional, sufficient, enough, capable, suitable, requisite

Antonyms

lacking, inadequate, unsatisfactory, scant, meagre, deficient, short, insufficient, unsuitable

Examples

Rover was given an adequate amount of food to last him the whole day.

به‌ «روور» مقدار کافی‌ غذا داده شد تا تمام روز با آن دوام آورد.

A bedroom, kitchen, and bath were adequate shelter for his living needs.

یک‌ اتاق خواب، یک‌ آشپزخانه‌ ویک‌ حمام، برای نیازهای زندگی‌ او، پناهگاه مناسبی‌ بود.

Carlos was adequate at his job but he wasn't great.

کار «کارلوس» قابل‌ قبول بود، اما عالی‌ نبود.

His English is adequate.

انگلیسی او بد نیست.

We didn't thank him adequately.

به اندازه‌ی کافی از او سپاسگزاری نکردیم.

To be adequate

کفاف کردن، بسنده بودن، کافی بودن

His salary was not adequate.

حقوق او بسنده نبود.

The prisoners were not given adequate food.

به زندانیان خوراک کافی داده نمی‌شد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>