دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و چهار ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Adolescent

  [ˌædəˈlesnt]

Noun

growing up to manhood or womanhood; youthful, a person from about 13 to 22 years of age OR a young person who is developing from a child into an adult

رشد کردن تا حد یک‌ مرد یا زن، نوجوان، شخص‌ از حدوداً ١٣ تا ٢٢ سالگی‌

Synonyms

young, growing, junior, teenage, juvenile, youthful, childish, immature, boyish, undeveloped, girlish, puerile, in the springtime of life

Examples

In his adolescent years, the candidate claimed, he had undergone many hardships.

نامزد ادعا می‌کرد که‌ در سال های نوجوانی‌اش سختی‌های زیادی را طی‌ کرده است‌.

There is a fiction abroad that every adolescent is opposed to tradition.

این‌ تصور فراگیر وجود دارد که‌ همه‌ی نوجوانان مخالف‌ سنت‌ هستند.

Our annual Rock Festival attracts thousands of adolescents.

جشنواره ی سالانه‌ی موسیقی‌ راک، هزاران نوجوان را جذب می‌کند.

Adolescent

  [ˌædəˈlesnt]

Adjective

in or relating to the process of developing from a child into an adult

نوجوان، وابسته به نوجوانی، بالغ (از سن بلوغ تا حدود بیست و یک سالگی)

Synonyms

teenager, girl, boy, kid, youth, lad, minor, young man, youngster, young woman, juvenile, young person, lass, young adult

Examples

Adolescent boys/girls

پسران/دختران نوجوان

Adolescent experiences

تجربیات نوجوانی

Many parents find it hard to understand their adolescent children.

بسیاری از والدین درک فرزندان نوجوان خود را دشوار می دانند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>