دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و سه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Allay

  [əˈleɪ]

Verb

to make something, especially a feeling, less strong

(در مورد درد) فروکش کردن، تسکین دادن، کم کردن، گساریدن، (در مورد ترس و اندوه) تسلی دادن، کاستن (ترس)، خواباندن

Synonyms

reduce, quiet, relax, ease, calm, smooth, relieve, check, moderate, dull, diminish, compose, soften, blunt, soothe, subdue, lessen, alleviate, appease, quell, mitigate, assuage, pacify, mollify

Examples

He medicine did not allay my toothache.

دارو درد دندانم را تسکین نداد.

Experience oftentimes allays our fear of the unknown.

تجربه اغلب ترس ما را از ناشناخته‌ها تخفیف می‌دهد.

The inquiry has done little to allay suspicion.

تحقیقات نتوانسته است سوءظن ها را برطرف کند.

The government is keen to allay the public's fears.

دولت مشتاق است تا ترس مردم را از بین ببرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>