Allay
[əˈleɪ]Verb
to make something, especially a feeling, less strong
(در مورد درد) فروکش کردن، تسکین دادن، کم کردن، گساریدن، (در مورد ترس و اندوه) تسلی دادن، کاستن (ترس)، خواباندن
Synonyms
reduce, quiet, relax, ease, calm, smooth, relieve, check, moderate, dull, diminish, compose, soften, blunt, soothe, subdue, lessen, alleviate, appease, quell, mitigate, assuage, pacify, mollify
Examples
He medicine did not allay my toothache.
دارو درد دندانم را تسکین نداد.
Experience oftentimes allays our fear of the unknown.
تجربه اغلب ترس ما را از ناشناختهها تخفیف میدهد.
The inquiry has done little to allay suspicion.
تحقیقات نتوانسته است سوءظن ها را برطرف کند.
The government is keen to allay the public's fears.
دولت مشتاق است تا ترس مردم را از بین ببرد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما