دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و هفت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Antipathy

  [ænˈtɪpəθi]

Noun

a strong feeling of dislike

بیزاری، پادسوهش، پادانگیزه، ناهمدردی، انزجار، ضدیت

Synonyms

hostility, opposition, disgust, dislike, hatred, loathing, distaste, animosity, aversion, antagonism, enmity, rancor, bad blood, incompatibility, ill will, animus, repulsion, abhorrence, repugnance, odium, contrariety

Antonyms

bond, attraction, sympathy, affection, harmony, goodwill, affinity, empathy, rapport, partiality, fellow-feeling

Examples

A growing antipathy towards the idea

یک ضدیت فزاینده نسبت به این ایده

All of the co-workers had antipathy toward him.

همه‌ی همکاران از او بدشان می‌آمد.

We both shared a common antipathy to communism.

هر دوی ما نسبت به کمونیسم احساس بیزاری مشترک داشتیم.

His professional judgement was colored by his personal antipathies.

قضاوت حرفه ای او با بیزاری های شخصی اش آمیخته شده بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>