دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و یک ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Arbiter

  [ˈɑːrbɪtər]

Noun

a person with the power or influence to make judgements and decide what will be done or accepted

داورکل، دارای اختیار کامل در حکمیت، میانجی، داور، حکم

Synonyms

judge, referee, umpire, arbitrator, adjudicator, authority, expert, master, governor, ruler, dictator, controller, lord, pundit

Examples

He was the ultimate arbiter on both theological and political matters.

او هم در مسائل دینی و هم در مسائل سیاسی داور نهایی بود.

He thinks newspapers are the sole arbiters of the virtues and faults of governments.

فکر می‌کند روزنامه‌ها یگانه داوران خوبی‌ها و بدی‌های دولت‌ها هستند.

As the two brothers were involved in a dispute over the division of the inheritance, they chose Seyed Mehdi as arbiter.

چون دو برادر سر تقسیم ارث اختلاف داشتند، سید مهدی را حکم قرار دادند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>