دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته اول ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Badger

  [ˈbædʒər]

Noun

an animal with grey fur and wide black and white lines on its head. Badgers are nocturnal (= active mostly at night) and live in holes in the ground.

(جانورشناسی) گورکن، خرسک، شغار (تیره‌ی Mustelidae به ویژه جنس‌های Taxidea و Meles که پستاندارانی گوشتخوار و حفار بوده و پاهای کلفت و کوتاه و دست و پنجه‌های دراز و نیرومندی دارند)

Synonyms

Wisconsinite

Examples

Fox, badger, weasel and stoat are regularly seen here.

روباه، گورکن، راسو و سمور مرتبا اینجا دیده می شوند.

Badger

  [ˈbædʒər]

Verb

to put pressure on somebody by repeatedly asking them questions or asking them to do something

سر به سر گذاشتن، اذیت کردن، آزار کردن، نق زدن

Synonyms

pester, worry, harry, bother, bug, bully, plague, hound, get at, harass, nag, hassle, chivvy, importune, bend someone's ear, be on someone's back

Examples

She badgered her mother into finally buying her the watch

آن قدر پاپی مادرش شد تا بالاخره برایش ساعت را خرید.

They badgered him with questions.

او را سوال پیچ کردند.

Reporters constantly badger her about her private life.

خبرنگاران دائماً او را با سوال پرسیدن در مورد زندگی خصوصی اش اذیت می کنند.

His daughter was always badgering him to let her join the club.

دخترش همیشه به او نق میزد که اجازه دهد به باشگاه بپیوندد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>